تاریخ
1397/02/24
ساعت
16:54
گروه خبری
داستان های امید
پایش را بیشتر روی پدال گاز فشارداد به فاصله هر پنج دقیقه تلفن همراهش زنگ می خورد .. آخرین بار با عجله گوشی را برداشت و گفت :
پایش را بیشتر روی پدال گاز فشارداد به فاصله هر پنج دقیقه تلفن همراهش زنگ می خورد .. آخرین بار با عجله گوشی را برداشت و گفت : عزیزم دارم میام ، مهمونا رسیدن ؟ چیزدیگه ای لازم داری بخرم ؟ به برادرت بگو: عطا گفت یه کادوی خوب باید بدی ها ! اصلا متوجه موتورسواری نبود که از سمت راستش سبقت می گیرد و فرمان را به سمت راست گرفت فقط صدای مهیب زمین خوردن چیزی و ..... دوسالی از آن روز و تولد دختر یکساله اش گذشت ، خوشرفتاری در زندان و .... اما چطور میشد دیه مردی که نان آور خانواده اش بود و با مرگش چهار کودک یتیم شده بودند را پرداخت کرد ..